داستان اول: قبول وصایای خدا
حضرت باقر العلوم علیه السلام حکایت فرماید:
در آخرین روزهاى عمر پر برکت پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، در همان بیمارى و ناراحتى که در اثر زهر وارد شده بود و منجر به شهادت حضرتش گشت ، امام علىّ علیه السلام کنار بستر رسول خدا حضور داشت و سر مبارک آن حضرت را بر زانوان خود نهاده بود.
و مهاجرین و انصار در منزل آن حضرت حضور داشتند و برخى از ایشان اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند که ناگهان چشم هاى نازنین خویش را گشود و خطاب به جانشین خود امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام کرد و فرمود: برادرم ! آیا وصیّت مرا مى پذیرى ؟
و وعده ها و توصیه هاى مرا انجام مى دهى ؟
امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام در پاسخ ، اظهار داشت : بلى ، یا رسول اللّه ! و شروع به گریستن کرد به طورى که از شدّت گریه و غم و اندوه نزدیک بود بیهوش گردد.
پس از آن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله به بلال فرمود: اى بلال ! شمشیر و کلاه خود و زره و اسب و شتر و پارچه اى که در هنگام عبادت بر شکم خود مى بستم بیاور.
پس بلال حبشى دستور حضرت را اطاعت کرد و آن وسایل را به حضور ایشان آورد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: یا علىّ! این وسایل و اسباب ، مختصّ تو است ، آن ها را بردار و به خانه ات بِبَر، که پس از من بر تو مضایقه نکنند.
لذا امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام آن وسایل را برداشت ؛ و در حضور حاضران بر چشم و سر خود مالید و سپس آن ها را به خانه خود برد.(68)
چگونگى وفات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله
محدّثین و موّرخین به نقل از حضرت باقر العلوم علیه السلام حکایت کرده اند:
هنگامى که بیمارى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شدّت یافت ، شخصى اجازه ورود بر آن حضرت را خواست ؛ و امام علىّ علیه السلام از منزل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بیرون آمد و به آن شخص فرمود: چه حاجتى دارى ؟
آن شخص عرض کرد: مى خواهم به حضور رسول خدا وارد شوم .
امام علىّ علیه السلام اظهار نمود: چون حضرت سخت بیمار مى باشد، اکنون نمى توانى به حضور حضرتش برسى ، خواسته ات را به من بگو؟
آن شخص عرض کرد: چاره اى نیست مگر آن که بر ایشان وارد شوم ، علىّ علیه السلام به درون منزل مراجعت نمود و از پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله براى ورود آن شخص ، اجازه خواست وحضرت رسول اجازه فرمود.
هنگامى که آن شخص وارد منزل گردید و کنار بستر حضرت نشست اظهار داشت : اى پیامبر خدا! من ماءمور الهى براى شما هستم .
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: از کدام دسته اى ؟
آن شخص پاسخ داد: من ملک الموت مى باشم ، خداوند تو را مخیّر ساخته است بین این که ملاقات خدا و مرگ را بپذیرى و یا آن که در دنیا باقى بمانى .
حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: مرا مهلت بده تا جبرئیل نازل گردد و با او مشورت نمایم ؛ چون جبرئیل نازل شد، عرض کرد: اى محمّد! آخرت براى تو بهتر خواهد بود.
و لذا حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ملاقات با خدا و ترک دنیا را برگزید.
جبرئیل از عزرائیل تقاضا نمود: عجله نکن و اندکى صبر نما تا من به سوى پروردگارم بروم و مراجعت نمایم .
عزرائیل اظهار داشت : خیر، اجازه ندارم و در همان لحظه روح مقدّس آن حضرت به ملکوت اءعلى پرواز نمود.(69)