حضرت عشق، پبامبر اعظم (ص)

داستان های کوتاه از حضرت عشق، آخرین فرستاده خدا

حضرت عشق، پبامبر اعظم (ص)

داستان های کوتاه از حضرت عشق، آخرین فرستاده خدا

فاطمه محمدی هستم، قصد دارم در اینجا به مروری از داستانهای پیامبر که تا به امروز از بزرگان نقل شده است را در دنیای مجازی نشر دهم.

پیوندهای روزانه

داستان اول: قبول وصایای خدا

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ق.ظ

حضرت باقر العلوم علیه السلام حکایت فرماید: 
در آخرین روزهاى عمر پر برکت پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، در همان بیمارى و ناراحتى که در اثر زهر وارد شده بود و منجر به شهادت حضرتش گشت ، امام علىّ علیه السلام کنار بستر رسول خدا حضور داشت و سر مبارک آن حضرت را بر زانوان خود نهاده بود. 

و مهاجرین و انصار در منزل آن حضرت حضور داشتند و برخى از ایشان اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند که ناگهان چشم هاى نازنین خویش را گشود و خطاب به جانشین خود امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام کرد و فرمود: برادرم ! آیا وصیّت مرا مى پذیرى ؟ 
و وعده ها و توصیه هاى مرا انجام مى دهى ؟ 
امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام در پاسخ ، اظهار داشت : بلى ، یا رسول اللّه ! و شروع به گریستن کرد به طورى که از شدّت گریه و غم و اندوه نزدیک بود بیهوش گردد. 
پس از آن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله به بلال فرمود: اى بلال ! شمشیر و کلاه خود و زره و اسب و شتر و پارچه اى که در هنگام عبادت بر شکم خود مى بستم بیاور. 
پس بلال حبشى دستور حضرت را اطاعت کرد و آن وسایل را به حضور ایشان آورد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: یا علىّ! این وسایل و اسباب ، مختصّ تو است ، آن ها را بردار و به خانه ات بِبَر، که پس از من بر تو مضایقه نکنند. 
لذا امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام آن وسایل را برداشت ؛ و در حضور حاضران بر چشم و سر خود مالید و سپس آن ها را به خانه خود برد.(68) 
چگونگى وفات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله 
محدّثین و موّرخین به نقل از حضرت باقر العلوم علیه السلام حکایت کرده اند: 
هنگامى که بیمارى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شدّت یافت ، شخصى اجازه ورود بر آن حضرت را خواست ؛ و امام علىّ علیه السلام از منزل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بیرون آمد و به آن شخص فرمود: چه حاجتى دارى ؟ 
آن شخص عرض کرد: مى خواهم به حضور رسول خدا وارد شوم . 
امام علىّ علیه السلام اظهار نمود: چون حضرت سخت بیمار مى باشد، اکنون نمى توانى به حضور حضرتش برسى ، خواسته ات را به من بگو؟ 
آن شخص عرض کرد: چاره اى نیست مگر آن که بر ایشان وارد شوم ، علىّ علیه السلام به درون منزل مراجعت نمود و از پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله براى ورود آن شخص ، اجازه خواست وحضرت رسول اجازه فرمود. 
هنگامى که آن شخص وارد منزل گردید و کنار بستر حضرت نشست اظهار داشت : اى پیامبر خدا! من ماءمور الهى براى شما هستم . 
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: از کدام دسته اى ؟ 
آن شخص پاسخ داد: من ملک الموت مى باشم ، خداوند تو را مخیّر ساخته است بین این که ملاقات خدا و مرگ را بپذیرى و یا آن که در دنیا باقى بمانى . 
حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: مرا مهلت بده تا جبرئیل نازل گردد و با او مشورت نمایم ؛ چون جبرئیل نازل شد، عرض کرد: اى محمّد! آخرت براى تو بهتر خواهد بود. 
و لذا حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ملاقات با خدا و ترک دنیا را برگزید. 
جبرئیل از عزرائیل تقاضا نمود: عجله نکن و اندکى صبر نما تا من به سوى پروردگارم بروم و مراجعت نمایم . 
عزرائیل اظهار داشت : خیر، اجازه ندارم و در همان لحظه روح مقدّس آن حضرت به ملکوت اءعلى پرواز نمود.(69) 

۹۵/۰۱/۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محمدی

حضرت عشق

ولایت

پیامبر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی